
۴ مه ۹۸
كلارا خانس عزيز بزرگوار
با عميقترين سلام قلبى.
مدتها از شما بىخبربودم، تا حدى كه حتا نه من و نه آيدا همسرم توفيق پيدا نكرديم در جريان سال نو سلامهاى قلبىمان را با ارسال كارت كوچكى به شما تبريک بگوئيم و بگوئيم چهقدر دوستتان داريم در صورتى كه شما خود در هيچ فرصتى ما را فراموش نكردهايد. حقيقت اين است كه من از چهارده ماه قبل مدام گرفتار بيمارستان بودهام كه ناچار مىبايست به قطع پايم تن بدهم و پس از آن هم تمام اين مدت را براى تهيهى پروتز گرفتارى داشتهام كه هنوز هم معلوم نيست اين مشكل تا كى گريبانگيرم خواهد بود. در هرحال به هيچوجه نمىخواستم با طرح اين مسأله باعث ناراحتى شما بشوم.
اكنون موضوع عدم امكان شركت جستن در مراسم سدهى لوركا كه در نامهتان مطرحكردهايد و از همهچيزگذشته فرصتى براى ديدار شخص شما و آقاى آدونيس عزيز من بود كه بيست و چهار سال پيش در امريكا افتخار بسيار خوشايند آشنائى با ايشان براى من و آيدا فراهم آمد. در واقع باز هم یک محروميت ديگر كه مجدداً ازدسترفتن پا انگيزهى آن مىشود
در هر حال، كلاراى عزيز، با وضعى كه عرض شد واقعاً هزار بار متأسفم كه امكانات دلانگيز ديدار شما و آقاى آدونيس و شركت در مراسم سدهى لوركا را یکجا از دستمىدهم.
كلاراى عزيز، سلامهاى قلبى آيدا و مرا بپذير و بخصوص واسطهى ابلاغ آن به آقايان آدونيس و سهند باش.
و اما دعوت شخص شما به ايران براى هر مدت كه بتوانيد بهقرار هميشه در جاى خود باقىست. نخواهيم گذاشت بهتان بد بگذرد. یک تلگراف بزنيد كه مىآييد تا همهچيز بىدرنگ آمادهشود. اگر بدانيد چهقدر خوشحال خواهيم شد یک لحظه هم ترديد نخواهيد كرد.
Revista de Occidente" كه شعر من در آن چاپ شده بود به طرز عجيب غير قابل باورى توسط معاون وزارت فرهنگ كه به ديدارم آمده بود تا خودش را برايم لوس كند بهدستم رسيد. آخر، سالهاست كه محمولهى پستى براى من نمىرسد!ـ وصول نامهى ۳۰ مارس شما هم ظاهراً نشانهى تغيير جو سياسى كشور است، همچنان كه اجازهى انتشار دفتر اخير چند شعر من كه با اين نامه براى شما و آقاى سهند پست كردهام.
چشم به راه آن تلگراف كوچكيم كه ما را یک دنيا خوشحال مىكند.
احمد شاملو

دهكده،
۲۰ / ۴ / ۹۳ اول اردیبهشت ۷۲
خانم خانس گرامى.
با سلامهاى قلبى.
نخست اينكه در ارسال پاسخ نامه پرمهرتان تأخير نكردهام. نامهی مورخ سوم مارس شما تازه پريروزـ ۱۸ / ۴ / ۹۳ ـ به من رسيد چون پست ما را براى صرفهجوئى اقتصادى با حلزون توزيع مىكنند. بگذريم...
ما در فارسى قيد بسيار زيبا و گويائى داريم كه از "نوازندگى" ريشه گرفته و بهاش "دستگرمى" گفتهمىشود و عبارت است از نواختن قطعهی كوتاهى پيش از شروع اركستر، به قصد گرم شدن انگشتان نوازنده و آماده شدنش براى اجراى برنامه اصلى. مىخواهم بگويم من هم ديروز به قصد آماده شدن براى ترجمهی شعرهاى شما كه واقعاً اميدوارم كمتر از اجراى موسيقى نباشد به تمام معنى "دستگرمى" كردم و تا صفحهی ۲۵ Hacia el Alba نه شعر را به فارسى برگرداندم.
در مورد ترجمه شعر به فارسى نكاتى هست كه بايد با شما مطرح كنم:
در فارسى يكى از خصوصيات مهم شعر اين است كه بايد در بافت زبان ارائه شود. شعرى كه نتواند استوار به گردهی زبان بنشيند عاميانه و بىتعارف گفته باشم "عوامانه" تلقى مىشود. متأسفم كه ناگزيرم به آوردن اين نمونهی تلخ متوسل بشوم: امروز رژيم ما كه سخت در تكاپوست تا فرهنگى از آن خود به مردم تحميل كند به شدت چنگ در دامن سهراب سپهرى و شهريار زدهاست و مدام مشغول تبليغ اين دو در رسانههاى گروهىست فقط به اين دليل ساده كه آثار اين دو تن آثار "بىخطر"ى است و مثل آدامس مىتوان به دست بچه داد كه بجود و نقنق نكند. [..] صحبت منحرف شد. منظورم اين بود كه حتا شعر ترجمه اگر با زبانى كاملاً درخور به فارسى درنيايد مورد اعتناى شعرخوانان قرار نخواهد گرفت. در چند شعرى كه به رسم "دستگرمى" از شما ترجمه كردهام با در نظر گرفتن اين اصل بايد توجه كنيد نه با توقع ترجمهی كلمه به كلمه و بهخصوص خواهشم اين است كه به آكوستیک كلماتى كه به كار رفته توجه ويژه بفرمائيد. (ضمناً همينجا گفتهباشم كه در ميان اين شعرها، شعر صفحهی ۱۳ بيش از بقيه به دل من نشست.)
من هم كاملاً با شما موافقم كه برگرداننده شعر، نه فقط اهل زبان ميزبان بل كه بايد شاعر آن زبان باشد. متأسفانه نمىتوانم به خواهشتان مبنى بر ارسال ترجمههائى از شعرهايم به زبانهاى ديگرجواب مثبتى بدهم. اين شعرها از ژاپنى تا فنلاندى نه فقط بهطور پراكنده بل كه حتا به صورت مجموعه بهچاپ رسيده اما ترجمههاى آلمانى و فرانسه و انگليسىشان را كه ديدهام روزها و روزها بيمارم كرده است. كارى كه آن مترجمان با آن شعرها كردهاند حضرت سن ژرژ با اژدها نكرده.
از آن جائى كه من خودم را سخت بدهكار و ـ اگر ادعاى خودبينانهئى نباشد ـ خودم را فرزند شعرى و حتا رفتارى شعر اسپانيا حساب مىكنم براى شما پيشنهاد عملىترى دارم: چند هفته ديگر تعطيلات تابستانى است. يك چمدان كوچک برداريد بيائيد پيش ما. هم شما جاهاى نديده مىبينيد، هم آيداى عزيز واقعاً تنهاى من با شما همدم مغتنمى پيدا مىكند، هم ما بىواسطه غير به شعر يكديگر مىپردازيم، هم من شاعر ديگرى به وطنام پيشكش مىكنم و هم اين آرزو كه با شعرم به وطن شعرىام اسپانيا سپاس گذاشته باشم (و آرزوى بزرگ هميشگىام بوده) لباس عمل مىپوشانم. ديدن شهرهائى مثل بم و اصفهان وسوسهتان نمىكند؟ اين بهترين شرايط ممكن براى كار ترجمه متقابل شعر است. ضمناً گفته باشم كه هم خانه جاى راحتىست و هم هزينهئى نخواهيد داشت. (از بابت توضيح غير شاعرانهی اخيرعذرمىخواهم ولى بر آن تأكيد مىكنم).
با سلامهاى از صميم قلب.
احمد شاملو
منبع: روز انلاین
 








 
 
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.